با سقوط نظام جمهوری، بسیاری از چهره‌های برجسته سیاسی که خود را نجات‌دهندگان افغانستان می‌دانستند، کشور را ترک کردند و برای حفظ جان خود به کشورهای دیگری پناه بردند. فعالیت‌های این چهره‌های سیاسی در تبعید نیز بیشتر در راستای حفظ موقعیت شخصی‌شان بوده و تأثیر چندانی بر تغییر وضعیت کشور نداشته است. آگاهان امور سیاسی و شماری از شهروندان با انتقاد از عملکرد این افراد، می‌گویند که اختلاف‌های داخلی و رقابت‌های فردی میان آن‌ها مانع شکل‌گیری ایتلاف‌های موثر برای تغییر آینده کشور و حفظ منافع ملی شده است. جوانان کشور بسیاری از این سیاستمداران را چهره‌های ناکارآمدی می‌دانند که در حساس‌ترین برهه زمانی افغانستان را ترک کرده و به جای مسوولیت‌پذیری، همچنان درگیر اختلاف‌های فردی و گذشته‌ هستند.

فرامرز، ۲۶ ساله، دانشجوی علوم سیاسی در یکی از دانشگاه‌های خصوصی کابل، در صحبت با افغانستان آینده می‌گوید: «این سیاسیون کسانی هستند که سال‌ها در قدرت بودند، فساد کردند، اختلاف‌های قومی را شعله‌ور ساختند و در نهایت وقتی کشور در آتش فرو رفت، پا به فرار نهادند. آن‌ها به نام مردم افغانستان در نشست‌‌های بین‌المللی صحبت می‌کنند، اما هیچ تصوری از رنج و مشقت مردم ندارند. برای آن‌ها سیاست فقط یک بازی قدرت است.»

این پسر جوان با انتقاد از تأثیرگذاری چهره‌های مطرح سیاسی کشور می‌افزاید: «هر روز بیانیه می‌دهند و در کنفرانس‌های بین‌المللی شرکت می‌کنند، اما این نمایش‌ها هیچ تأثیری بر زندگی ما ندارد. ما این‌جا با فقر، بیکاری و سرکوب دست‌وپنجه نرم می‌کنیم و آن‌ها در پایتخت کشورهای اروپایی و امریکایی سرگرم رقابت‌های شخصی خود هستند.»

همچنان مومنه، ۳۲ ساله، یکی دیگر از شهروندان کشور، می‌گوید: «این افراد فقط نام‌های بزرگی هستند که دیگر هیچ وزنی ندارند. مردم افغانستان آن‌ها را فراموش کرده‌اند. در تبعید، به ‌جای تلاش به اتحاد و ارایه راه‌حل برای آینده کشور، به جان هم افتاده‌اند. هر کدام‌شان خود را رهبر واقعی مخالفان طالبان می‌دانند، اما کاری از دست آن‌ها ساخته نیست. وقتی نام آن‌ها را می‌شنوم، فقط به یاد وعده‌های دروغین و خیانت‌هایی می‌افتم که در حق ملت کردند.» به باور مومنه، بیشتر شهروندان کشور به رهبران پیشین سیاسی بی‌اعتماد شده‌اند و آن‌ها را در آینده به ‌عنوان رهبر مشروع نخواهند پذیرفت.

پس از سقوط کابل، برای مدت کوتاهی بحث ایجاد حکومت در تبعید توسط مخالفان طالبان مطرح شد؛ ایده‌ای که می‌توانست به عنوان بدیلی سیاسی در برابر طالبان عمل کرده و حمایت بین‌المللی را جلب کند. اما رهبران مخالف در این مسیر ناکام ماندند و این شکست، بیشتر از پیش اعتماد مردم را نسبت به آن‌ها کاهش داد. شهروندان کشور و آگاهان مسایل سیاسی می‌گویند که دلیل اصلی ناکامی این سیاسیون در تشکیل ایتلاف، وجود اختلافات ریشه‌دار میان چهره‌های سیاسی در تبعید است. هر یکی از آن‌ها خود را نماینده مشروع مردم افغانستان می‌دانند و حاضر به پذیرش رهبری مشترک نیستند. این اختلافات که عمدتاً برخاسته از رقابت‌های قومی، شخصی و ایدیولوژیک بودند، مانع از شکل‌گیری اجماع شدند.

در کنار این، کشورهای جهان نیز به دلیل نبود اتحاد میان مخالفان و نبود یک برنامه عملی قابل‌ قبول، حاضر به حمایت یا به رسمیت شناختن حکومتی در تبعید نشدند. همچنین، این چهره‌های سیاسی مشروعیت مردمی خود را از دست داده بودند و از دید شهروندان، دیگر نماینده‌ مردم محسوب نمی‌شدند.

آگاهان مسایل سیاسی باور دارند که در چهار سال گذشته، مخالفان طالبان در خارج از کشور نتوانسته‌اند اعتماد مردم یا نهادهای بین‌المللی را به ‌دست بیاورند. به گفته آن‌ها، اختلافات دیرینه میان این افراد مانع شکل‌گیری انسجام داخلی شده و تلاش‌ها برای ایجاد یک جبهه واحد علیه طالبان را ناکام گذاشته است.

محمد رفیع مرادی، آگاه امور سیاسی، به افغانستان آینده می‌گوید: «مخالفان طالبان در تبعید به جای تمرکز بر یک برنامه ملی و متحد، درگیر رقابت‌های شخصی و اختلافات قدیمی شدند و هستند. هر گروه خود را نماینده واقعی مردم افغانستان می‌داند، اما هیچ‌کدام آن‌ها حاضر به گذشت از منافع فردی برای رسیدن به وحدت نیستند. در نتیجه، نه تنها حمایت مردم را از دست داده‌اند؛ بلکه جامعه بین‌المللی نیز آن‌ها را به ‌عنوان یک نیروی موثر و قابل اعتماد نمی‌پندارد.»

پس از فروپاشی نظام جمهوری و تسلط طالبان، صحنه سیاسی افغانستان به‌شکلی بی‌سابقه دگرگون شد. بسیاری از سیاستمداران و رهبران احزاب که پیش‌تر تصمیم‌گیرندگان اصلی کشور بودند، برای حفظ امنیت و نفوذ خود به خارج رفتند. آن‌ها به‌زودی اعلام مخالفت کردند و دیدگاه‌های گوناگونی مانند فدرالیسم، مقاومت مسلحانه یا تعامل دیپلماتیک با طالبان را مطرح ساختند. حتی برخی از آن‌ها گروه‌های نظامی تشکیل دادند، اما رقابت‌ها، اختلافات داخلی و ناتوانی در رسیدن به اجماع، آن‌ها را به نیروهایی پراکنده و بی‌تأثیر بدل کرد.

نمونه‌ای از این تفرقه را می‌توان در شکل‌گیری گروه‌های متعدد مخالف طالبان دید. شورای مقاومت ملی به رهبری احمدمسعود در پی ایجاد یک جبهه گسترده بود که با طالبان مبارزه مسلحانه کند، اما به دلیل اختلافات ایدیولوژیک و رقابت‌های رهبری، تنها در حد یک ایتلاف کوچک باقی ماند و گسترش نیافت. جبهه آزادی افغانستان به رهبری جنرال سمیع سادات نیز با تأکید بر مقاومت مسلحانه فعالیتش را آغاز کرد، اما نبود هماهنگی و حمایت کافی، این جبهه مخالف طالبان را به یک گروه نظامی کوچک و منزوی تبدیل کرد.

حزب جمعیت اسلامی افغانستان نیز پس از سقوط کابل دچار انشعاب شد و میان صلاح‌الدین ربانی، عطامحمد نور و اسماعیل خان تقسیم شد. تلاش‌هایی برای ایجاد شورای عالی مقاومت ملی به رهبری عبدالرب رسول سیاف و محمدیونس قانونی نیز به نتیجه نرسید؛ زیرا چهره‌هایی چون احمدمسعود از پیوستن به آن خودداری کردند. ادامه اختلاف‌ها، این جریان بزرگ سیاسی را نیز به مجموعه‌ای پراکنده و بی‌تأثیر بدل ساخته است.