چهار سال حاکمیت طالبان بر کشور زندگی میلیونها دختر افغان را دگرگون ساخته و آینده این قشر جامعه را در ابهام و تاریکی فروبرده است. من، فریبا، یکی از دختران افغان هستم که در این چهار سال با محدودیتها، ترسها و ناکامیهای تحمیلشده روبهرو شدم و فرصتهای عادی که هر نوجوان باید آن را داشته باشد، از من گرفته شده است.
زمانی که طالبان وارد کابل شدند و پس از آن به دختران بالاتر از صنف ششم اجازه ادامهی تحصیل ندادند، شاگرد صنف هفتم مکتب بودم. در آن زمان، مانند هر دختر دیگری، آرزوهای بزرگی در سر داشتم. علاقه داشتم درس بخوانم، پیشرفت کنم، دانشگاه بروم و روزی در جامعه سهم فعال داشته باشم. اما سیاستهای زنستیزانهی طالبان وضعیت را ناگهان تغییر داد. مکتبها به روی دختران بسته شدند و زندگی من از شور و هیجان یادگیری به سکوت و خانهنشینی منجر شد. برای من که تازه در آغاز راه تحصیل قرار داشتم این محرومیت ضربهای سنگینی وارد کرد. با هر روزی که میگذشت، احساس میکردم از همسنوسالهای خود در کشورهای دیگر عقب میمانم و آیندهام به سرعت از دست میرود.
یکی از راههایی که بسیاری از دختران در این سالها انتخاب کردند، فراگیری آموزش به گونهی آنلاین بود. من نیز تلاش کردم از این مسیر امید خود را حفظ کنم. اما هزینهی بلند اینترنت و شرایط اقتصادی خانوادهام مانع شد. ما توان مالی خرید بستههای انترنتی یا ابزارهای لازم را نداشتیم. هر باری که میخواستم در صنفی آنلاین ثبتنام کنم، مجبور بودم به مشکلات مالی خانوادهام بیندیشم و در نهایت از خواستهام دست بکشم. همین امر باعث شد که چهار سال از بهترین دوران نوجوانیام بیثمر و بینتیجه سپری شود.
آموزشگاههای خصوصی و صنفهای زبان، یکی دیگر از گزینههایی بودند که میتوانستند برایم امیدی باشند. اما خانوادهام مانند بسیاری از خانوادههای دیگر، اجازه ندادند به چنین آموزشگاههایی بروم. فضای اجتماعی و فشارهای فرهنگی که با آمدن طالبان شدیدتر شده است، بر خانوادهها نیز تأثیر گذاشته و بسیاری از والدین به دلیل ترس و محدودیتها، مانع آموزش دختران خود میشوند. من هم از این قاعده مستثنی نبودم. هر باری که تقاضا کردم به آموزشگاه زبان بروم، پاسخ منفی شنیدم. این جوابها برایم بسیار سنگین بود؛ زیرا میدانستم که هر روز تأخیر در یادگیری، فاصله مرا با آرزوهایم بیشتر میسازد.
با وجود این همه محدودیت، من همیشه به مطالعه علاقهمند بودهام. کتابها برایم دنیای تازهای را باز میکنند و فرصت میدهند تا از دیوارهای بستهی خانه فراتر روم. اما مشکل دیگر این است که در حال حاضر دسترسی لازم به کتابهای زیاد و متنوع ندارم. در خانهی ما تنها چند کتاب محدود وجود دارد که بارها آنها را خواندهام. هرچند همان کتابها نیز توانستهاند اندکی روحیهام را تقویت کنند، اما برای ادامهی مسیر کافی نیستند. هر باری که به کتابخانههای بزرگ در کشورهای دیگر فکر میکنم یا دوستان مجازیام را میبینم که به راحتی به منابع آموزشی دسترسی دارند، قلبم از حسرت میسوزد.
چهار سال محرومیت از آموزش، تنها به معنای نخواندن کتاب و رفتن به صنف نیست؛ این محرومیت بر روح و روان من نیز تأثیر عمیقی برجا گذاشته است. احساس میکنم زندانی در خانهام؛ زندانی که هیچ جرمی مرتکب نشده به جز اینکه دختر به دنیا آمده است. هر روزی که از پشت پنجره به بیرون نگاه میکنم، آرزو میکنم دوباره لباس مکتب بر تن کنم و کنار همصنفیهایم بنشینم، اما میدانم که این آرزو در شرایط کنونی دور از دسترس است. این احساس ناتوانی گاهی مرا به شدت ناامید میسازد، اما در عین حال انگیزهای است که در دل خود بگویم، روزی دوباره این فرصت به دست خواهد آمد.
آنچه که بیش از همه مرا میترساند، از دست دادن سالهای جوانی و فرصتهای طلایی یادگیری است. چهار سال گذشته دیگر برنمیگردد و هیچگاه نمیتوانم همان دختر صنف هفتم مکتب شوم که پُر از انرژی و امید بود. اکنون شانزده سال دارم و میدانم اگر همین روند ادامه یابد، ممکن هرگز نتوانم آرزوهای آموزشیام را عملی کنم. این فکر بار سنگینی بر دوشم گذاشته است.
با همهی این دشواریها، من هنوز به آینده ایمان دارم. باور دارم که روزی دختران افغان دوباره به مکتب خواهند رفت و در کنار پسران به آموزش دست خواهند یافت. اگرچه امروز من دسترسی به مکتب، آموزشگاه و کتابخانه ندارم، اما هنوز آرزوهای بزرگم را در دل نگه میدارم. هنوز باور دارم که میتوانم روزی دوباره به درس و تعلیم بازگردم.
من نمایندهی یکی از میلیونها دختری هستم که قربانی سیاستها و محدودیتهای تحمیلی طالبان شدهاند. صدای ما شاید اکنون در خانههای بسته محبوس مانده باشد، اما در حقیقت، فریاد مشترکی است که مرزها را درنوردیده و روزی به حقیقت خواهد پیوست.