چهار سال تسلط طالبان بر افغانستان، به ویژه بر زندگی زنان، همچون پردهای تاریک بر امید و دستاوردهای یک نسل سایه افگنده است. زنانی که طی دو دههی گذشته با دشواری و محدودیتهای بیشماری توانسته بودند به آموزش، کار و حضور اجتماعی دست یابند، بار دیگری به گونهی سیستماتیک از عرصههای عمومی حذف شدند. این بازگشت نه تنها یک تغییر سیاسی؛ بلکه سقوط عمیق در برابر حقوق انسانی و اجتماعی زنان افغانستان بود. روایت هر زن افغان در این سالها بخشی از تاریخ مقاومت و ایستادگی است.
من شفیقه رحیمی، ۲۸ ساله، فعال حقوق بشر، نویسنده، خبرنگار آزاد و کارمند پیشین صندوق حمایت از کودکان سازمان ملل (یونیسف)، بخش مهمی از زندگی و فعالیتهای مدنی خود را در ولایت دایکندی سپری کردهام. فعالیتها و تلاشهای عمده من در مناطقی بود که زنان در آنها به آموزش دسترسی نداشتند، از حقوق ابتدایی خود آگاهی نداشتند و ازدواج اجباری و کودکهمسری به صورت گسترده رواج داشت. در چنین شرایطی، با برگزاری سمینارها و برنامههای آگاهیدهی، تلاش کردم زنان و خانوادهها را نسبت به ارزش آموزش دختران، حق کار زنان و حضور آنها در اجتماع آگاه بسازم.
تحصیلاتم را در رشتهی بیولوژی در دانشگاه بلخ به پایان رساندم و تا مقطع لیسانس درس خواندم. پیش از بازگشت طالبان به قدرت، از مسیر زندگیام رضایت داشتم؛ زیرا در کنار رشد فردی، برای توانمندسازی زنان دیگر نیز فعالیت میکردم. اما سقوط نظام جمهوری و بازگشت طالبان، پایان همهی دستاوردهایم بود؛ هم دستاوردهای فردی و هم آنچه در راستای آگاهیدهی برای زنان فراهم شده بود. این رویداد برای من همچون منجمد شدن خون در رگهایم بود؛ احساسی عمیق از بدبختی و خاموشی.
طالبان با ذهنیت سختگیرانه و واپسگرایانهی خود در تضاد کامل با اندیشههای نسل نو افغانستان قرار دارند. پس از تسلط دوباره این گروه بر کشور، برای مدت کوتاهی کار خود را در دفتر یونیسف در دایکندی ادامه دادم. یکی از وظایفم گفتوگو با مردم دربارهی وضعیت زندگیشان بود. در همان چارچوب نیز تلاش میکردم خانوادهها را تشویق کنم برای دختران محروم از مکتب، مسیرهای بدیل آموزشی فراهم کنند؛ مانند آموزش زبان یا مهارتهای حرفهای، اما فضای وحشت و ترس مانع از آن میشد که بسیاری از خانوادهها جرأت کنند دختران خود را حتی برای آموزشهای غیررسمی از خانه بیرون بفرستند.
به دلیل همین فعالیتها و نوع پوشش من، طالبان مرا تهدید کردند. نمیتوانستم پوششی را که آنها به عنوان «حجاب شرعی» تعریف کرده بودند، بپذیرم. در اواخر سال ۲۰۲۲ میلادی، از صدور مکتوب طالبان آگاه شدم که بر اساس آن قرار بود مرا به دلیل «عدم رعایت حجاب» و «تشویق مردم به آموزش دختران» بازداشت کنند. این تهدید جدی مرا ناگزیر ساخت تا دایکندی را شبهنگام و در سردی فصل سرما ترک کنم و به کابل فرار کنم. تنها هفت روز بعد، بدون خداحافظی با خانواده، مجبور شدم به صورت غیرقانونی از مسیر اسپینبولدک وارد خاک پاکستان شوم.
سه سال گذشته در پاکستان برایم سرشار از دشواری بوده است. مهاجرت اجباری همراه بود با تهدید مداوم اخراج، فشارهای اقتصادی، تنهایی، افسردگی و بلاتکلیفی آینده، اما باور نداشتم که میتوانم در برابر غم و مشکلات تسلیم شوم. من دختری بودم که از محرومترین نقطهی افغانستان برخاسته و توانسته بودم با وجود همهی محدودیتها درس بخوانم و دیگران را به آموزش تشویق کنم. شایسته نبود که در تبعید، بازوی غم بغل کنم و دست از تلاش بکشم. از همین رو، مسیر تازهای را آغاز کردم. در پاکستان با وجود همهی مشکلات، به عنوان خبرنگار آزاد فعالیت کردم و با رسانههای تبعیدی همکاری میکنم. گزارشها، مقالات و روایتهایی مینویسم تا صدای زنان و مردم افغانستان خاموش نماند.
اکنون من و هزاران زن افغان، حامل دو روایت هستیم؛ روایت امید و روایت مقاومت. به این امید زندهام که روزی دختران و زنان افغانستان دوباره آزادانه آموزش ببینند، کار کنند و در جامعه بدرخشند. مطمینم مقاومت ما در برابر سرنوشت تحمیلی که طالبان بر ما تحمیل کردهاند، نتیجه خواهد داد.