چهار سال پس از بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان، زندگی من و هزاران هم‌وطنم دگرگون شد. تغییراتی که رخ داد، تنها به ساختار سیاسی و اجتماعی کشور خلاصه نمی‌شد؛ بلکه به ‌طور مستقیم سرنوشت فردی ما را زیرورو کرد. من، مصطفی فیضی، خبرنگار و فعال رسانه‌ای، یکی از کسانی هستم که این تغییرات را نه به ‌عنوان یک خبر یا گزارش؛ بلکه به ‌عنوان واقعیت تلخ و دیده‌شده در زندگی شخصی خود تجربه کردم. با بازگشت طالبان، همه آن‌چه در طول سال‌ها تلاش حرفه‌ای و فردی به دست آورده بودم، در چشم ‌به‌هم‌زدن از بین رفت. از دست دادن وطن، هویت، امید و آینده، تجربه‌ای است که امروز با خود حمل می‌کنم؛ تجربه‌ای که همچنان بر روان و زندگی روزمره‌ام سایه افکنده است.

من خبرنگار افغان و دانش‌آموخته‌ی رشته‌ی ژورنالیسم در مقطع لیسانس و روابط بین‌الملل در مقطع ماستری هستم. فعالیت رسانه‌ای خود را در سال ۲۰۱۱ آغاز کردم و تا سال ۲۰۲۱ در رسانه‌های مختلف کشور مشغول کار بودم. این ده سال برای من دوره‌ای سرشار از تجربه، تلاش و امید بود.

در فضای جمهوریت، باوجود تمام محدودیت‌ها و چالش‌ها احساس می‌کردم می‌توانم به ‌عنوان یک خبرنگار نقش داشته باشم، به جامعه خدمت کنم و در شکل‌گیری آگاهی عمومی سهم خود را ایفا کنم. از وضعیت زندگی و کاری خود رضایت داشتم و باور داشتم که آینده‌ای روشن‌تر در انتظار کشور و نسل ماست. اما سال ۲۰۲۱ نقطه‌ی عطفی شد که همه چیز را دگرگون کرد. با فروپاشی نظام جمهوری و تسلط دوباره‌ی طالبان بر کشور، جامعه‌ی افغانستان وارد مرحله‌ای تازه و تلخ شد. برای من و بسیاری دیگر از همکارانم این بازگشت نه ‌تنها به معنای تغییر در نظام سیاسی بود؛ بلکه به معنای نابودی همه‌ی دستاوردهایی بود که طی سال‌ها به ‌سختی به دست آورده بودیم. از نظر روانی، این رخداد به ‌شدت سنگین و دردناک بود. شاهد بودیم که یک‌شبه همه امیدها، آرزوها و تلاش‌های ما فرو ریخت.

در ماه‌های نخست بازگشت طالبان به قدرت، همچنان در افغانستان ماندم. اما به ‌زودی فضای ترس و سرکوب بر جامعه‌ی رسانه‌ای سایه انداخت. خبرنگاران یکی پس از دیگری بازداشت می‌شدند یا زیر تهدید قرار می‌گرفتند. آزادی بیان و رسانه که یکی از بزرگ‌ترین دستاوردهای دو دهه‌ی اخیر شمرده می‌شد، به ‌شدت محدود و خاموش شد. من نیز در این میان با تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم روبه‌رو شدم. احساس می‌کردم که ادامه‌ی حضورم در افغانستان نه ‌تنها زندگی‌ام را به خطر می‌اندازد؛ بلکه امکان کار و فعالیت حرفه‌ای را نیز به ‌طور کامل از من سلب می‌کند. به ‌همین دلیل، در اوایل سال ۲۰۲۲ میلادی ناگزیر شدم کشور را ترک کنم. ابتدا با خانواده‌ام؛ از جمله همسرم که او نیز خبرنگار بود و دو فرزند خردسالم به سنین هفت و پنج سال، به ایران مهاجرت کردیم و بعد از مدت کوتاهی، ایران را نیز ترک کرده و به فرانسه رفتیم. این مهاجرت نه بر اساس انتخاب؛ بلکه از سر اجبار بود.

مهاجرت اجباری با مهاجرت داوطلبانه تفاوت بنیادین دارد. وقتی انسان خود تصمیم به رفتن بگیرد، بخشی از هویت و امیدش را با خود می‌برد. اما وقتی از سر اجبار ترک وطن کند، معنایش از دست دادن همه چیز است. من با این مهاجرت نه ‌تنها وطنم را از دست دادم؛ بلکه هویت، شخصیت، دستاوردهای حرفه‌ای، جایگاه اجتماعی و حتی سرمایه‌های معنوی و مالی‌ام را نیز از دست دادم.

زندگی در غربت، به ‌ویژه وقتی همراه با چنین فقدان بزرگی باشد، بسیار دشوار است. احساس بی‌ریشگی و بی‌وطنی، بخشی جدانشدنی از این تجربه است. حالا در دیار غربت در کشور فرانسه تلاش می‌کنم خود را با این جامعه‌ی اروپایی وفق دهم و بتوانم زندگی را از صفر شروع کنم.