هنر و سینمای افغانستان با وجود فراز و فرودهای تاریخی و اجتماعی، همواره آینه‌ای از امید، درد، مقاومت و رویاهای مردم این سرزمین بوده است. از روزهای طلایی دهه‌های پیش که پرده‌های سینما تصویر قصه‌های عاشقانه و حماسی را به نمایش می‌گذاشت تا دوران دشوار جنگ و مهاجرت که هنرمندان در تبعید، روایت‌گر غربت و دلتنگی شدند، هنر در افغانستان هیچ‌گاهی به ‌طور کامل خاموش نشده است.

چهره‌هایی که در رسانه، موسیقی، تیاتر و سینما نقش‌آفرینی کرده‌اند، تنها هنرمندان نبوده‌اند. آن‌ها حافظان فرهنگ، زبان و حافظه‌ی جمعی یک ملت بوده‌اند. صدیقه تمکین، یکی از این چهره‌ها است؛ زنی که عمرش را در خدمت هنر و رسانه گذرانده و با صدا و تصویرش، بخشی از تاریخ معاصر افغانستان را ثبت کرده است، اما پس از سقوط کابل مجبور شد به ایالات متحده‌ی امریکا مهاجرت کند. او در آستانه‌ی چهارمین سالگرد سقوط کابل به دست طالبان، دردهایش را چنین روایت می‌کند:

من صدیقه تمکین هستم، ۶۲ سال عمر دارم و از ولایت زیبای کابل هستم. در زمانی که جمهوریت سقوط می‌کرد، من در کابل با خانواده‌ام زندگی می‌کردم. آن وقت کارمند پاره‌وقت رادیو بی‌بی‌سی بودم و همچنان در رادیو آزادی هم پاره‌وقت کار می‌کردم.

پیش از سقوط دولت جمهوریت افغانستان، من مجری رسمی تلویزیون بودم و نظر به تراکم کارهایی که داشتم در رادیو آزادی، رادیو بی‌بی‌سی و همچنان یک کانال رسانه‌ای به نام «خالد سکه» و در کنار آن در بخش‌های فیلم، کارهایم زیاد شده بود. به همین خاطر از رادیو افغانستان تقاعد گرفتم، چون نمی‌توانستم به مأموریت خود برسم. تا پیش از آن، برای رادیو تلویزیون ملی برنامه‌های رادیویی تهیه و نشر می‌کردم. پیش از رسیدن به سن تقاعد، خودم تصمیم گرفتم بازنشسته شوم تا به کارهای شخصی‌ام برسم.

گرچه در دوران جمهوریت هم بعضی مشکلات در زندگی مردم افغانستان بود و همه‌ی ما شاهد ناهنجاری‌ها در دولت و جامعه بودیم، اما با آن هم من کارهای بسیار خوبی داشتم. از کارهایم راضی بودم، با خانواده منسجم بودم و همه یک مسیر داشتیم و برای یک لقمه نان تلاش می‌کردیم و نتیجه می‌گرفتیم. آدم وقتی کاری می‌کند و نتیجه می‌دهد، این از همه چیز بهتر است.

نه تنها خانواده من؛ بلکه همه‌ی مردم افغانستان فقط برای معاش خود کار می‌کردند. به ویژه کسانی که در دولت بودند، تلاش می‌کردند همان ماه که معاش می‌گرفتند، زندگی‌شان را بگذرانند. زندگی‌شان به گونه عادی پیش می‌رفت. گذشته از کسانی که به خیانت و قاچاق و مسایل دیگر می‌پرداختند، کارمندان دولت با همان معاش گذران زندگی می‌کردند. در خانه‌شان دختر و زن کار می‌کردند، زندگی‌شان کم‌وبیش رونق داشت و از حالت رقت‌بار دور بودند. اگر چهار نفر بودند، چهار نفر کار می‌کردند، اگر پنج نفر بودند، پنج نفر کار می‌کردند. زندگی شاید بخور و نمیر بود، اما قانع‌کننده بود.

باور کامل دارم اگر افغانستان دوباره فعالیت زنان را آغاز کند و مشکلات از کشور دور شود، مردم بتوانند راحت زندگی کنند، آن وقت هیچ جای دنیا به وطن نمی‌رسد. همه‌ی افغان‌هایی که بیرون از کشور هستند، هیچ ‌کدام‌شان آرام نیستند. هیچ جایی به وطن آدم نمی‌رسد. مخصوصاً برای کسانی که سال‌ها در وطن زندگی کرده‌اند، غربت یک مرگ تدریجی است. امروز مشکل بزرگ این است که زنان از حق خود محروم‌اند. من نمی‌خواهم بحث سیاسی کنم یا کسی را محکوم کنم، فقط آرزو دارم افغانستان آرام شود. اولین کسی که به افغانستان برگردد من خواهم بود، چون سرزمین خود را بسیار دوست دارم.

هر روز مثل من هزاران هنرمند، دانشمند و استاد از افغانستان بیرون می‌شوند. کسانی که باید آن سرزمین را می‌ساختند، حالا در دیار غربت زندگی می‌کنند. زندگی در غربت هم عالی نیست، درد و مشکل خودش را دارد، ولی هر کار از مجبوریت است.

ما همیشه منتظر آن روز هستیم که افغانستان دوباره جایی شود که زنان بتوانند کار کنند و به حق و حقوق خود برسند و اقتصاد مردم خوب باشد. هیچ جای دنیا به وطن خود آدم نمی‌رسد. ما در افغانستان بزرگ شدیم، آن‌ جا کار کردیم، زندگی کردیم و همه‌ی عمر خود را آن گذراندیم.

در سال‌های آخر، وقتی به افغانستان رفتم، ده روز آن جا بودم. در این مدت کارهای خودم را داشتم. حتی در کانال خودم یک کار کوتاه برای ثبت کردن بود که آن را هم دزدانه ثبت کردیم. اما می‌دانستم که نمی‌توانم آن جا زندگی کنم و به همین دلیل نخواستم دیگر کار کنم.

مردم وحشت‌زده بودند و ترس داشتند. چیزی که مرا خیلی ناراحت کرد، این بود که ما در منطقه‌ای بودیم که دفترهای هنرمندان موسیقی و کانال‌های رسانه‌ای در آن وجود داشت. دیدم که موترهای آلات موسیقی را بار کرده بودند و مردم با هراس آن‌ها را دور می‌کردند. می‌دانستند که این وسایل ممنوع می‌شود و نمی‌خواستند به جرم داشتن آن‌ها تحقیر، توهین یا حتی لت‌وکوب شوند. این ترس برایم بسیار تکان‌دهنده بود. گریه‌ام گرفت. ما آزادی‌ها و خوبی‌های خود را نداریم و هرچند سال بعد یک‌بار باید سرکوب شویم. این که چه کسی و چرا چنین وضعی را در افغانستان می‌آورد، عقل من کار نمی‌کند.

وقتی طالبان وارد کابل شدند، اولین کاری که کردم این بود که بیرون رفتم و مصاحبه‌هایی انجام دادم. می‌خواستم خودم بفهمم چقدر می‌توان از این حکومت راضی بود و چه عکس‌العملی می‌بینم. اما ترس در دل ما جای گرفته بود. تا وقتی از افغانستان بیرون آمدم، مصاحبه‌ها و کمک‌هایی از طریق کانال رسانه‌ای برای مردم داشتم. ولی یک مثل قدیمی می‌گوید: «جان که در خطر باشد، به فکر جان برادرت هم نمی‌افتی.» من نمی‌خواستم صدایم خاموش شود.

سقوط دولت جمهوری افغانستان در اگست ۲۰۲۱ و بازگشت طالبان به قدرت، نقطه‌ی عطف تلخ در حیات هنری و فرهنگی کشور بود. درحالی که پیش از آن، هرچند محدودیت‌ها و چالش‌ها برای هنرمندان وجود داشت، اما فضای نسبی برای کار، تولید و بیان خلاقانه باقی مانده بود، با تغییر قدرت، بسیاری از این فضاها بسته شد.

فعالیت زنان در عرصه‌ی هنر و رسانه به شدت محدود یا ممنوع گردید، موسیقی و اجراهای عمومی متوقف شد و ده‌ها سینما و مرکز فرهنگی تعطیل شدند. در این شرایط، هنرمندان یا به ناچار خانه‌نشین شدند یا به مهاجرت روی آوردند.