چهار سال از بازگشت دوبارهی طالبان به قدرت در افغانستان میگذرد؛ چهار سال سنگین، تلخ و ویرانگر، به ویژه برای زنان افغان. زنانی که در سالهای جمهوریت، نقشهای موثر و فعال در عرصههای آموزشی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی ایفا کرده بودند، با سقوط جمهوریت یکشبه همه چیز را از دست دادند؛ کار، تحصیل، آزادی، صدا و حتی حق حضور در اجتماع. در این چهار سال میلیونها زن و دختر افغان از ابتداییترین حقوق انسانی محروم شدند. اما در دل این تاریکی، هنوز چراغهایی روشن مانده است؛ زنانی که سکوت را برنتابیدند، زانو نزدند و به رغم خطر، به ایستادگی ادامه دادند.
ژولیا پارسی، یکی از همین زنان است؛ زنی که مسیر زندگی را از کودکی تا امروز، از سرزمین زخم و ایستادگی عبور داده است؛ از کابل تا زندان طالبان، از فریاد تا تبعید و هنوز هم بر تعهدش به آزادی و عدالت، پابرجا است.
او را مردم افغانستان بیشتر به عنوان یک زن معترض، فعال حقوق زن و یکی از چهرههای مدنی پس از بازگشت طالبان میشناسند. ۴۳ سال پیش در کابل به دنیا آمده و کودکیاش را در پایتخت افغانستان سپری کرده است. پارسی تا صنف هفتم مکتب درس خواند که ناگهان نخستین دورهی تسلط طالبان در دهه هفتاد آغاز شد و همهچیز به یکباره دگرگون شد. خانوادهاش مجبور شدند کابل را ترک کنند و در ولایت تخار مسکن برگزینند.
او نیز مانند هزاران دختر افغان دیگر در آن دور از ادامهی آموزش محروم شد. ژولیا پارسی که در کودکی دورهی تاریک حاکمیت طالبان بر کشور را تجربه کرده است، محرومیت دختران از آزادی را اکنون با همهی وجودش حس کند؛ دورانی که در آن تنها به جرم دختر بودن از آموزش، کار و آرزو محروم بوده است. خاطرهی آن سالها هنوز هم در حافظهاش زنده است؛ سالهایی که آینده در آن، مفهومی نداشت. اما سرانجام آن تاریکی پایان یافت و پارسی توانست بار دیگری به مکتب بازگردد، این بار مکتب را در ولایت تخار به پایان رساند و سپس با امید تازه و انگیزهای عمیق، به کابل برگشت تا زندگیاش را از نو بسازد.
در دورهی جمهوریت، سالهایی از تلاش، سازندگی و رشد را پشت سر گذاشت. در کنار تربیت پنج فرزندش، تحصیل کرد، کار کردم و به گونهی فعال در حوزههای مدنی و اجتماعی نقش گرفت. در واپسین سالهای نظام جمهوری، او در شورای عالی مصالحهی ملی به عنوان مدیر اجرایی هیأت مدیره مشاوران ایفای وظیفه میکرد؛ نقشی که در آن مسوولیتهای مهم اجرایی، سازمانی و تحلیلی را بر عهده داشت.
فضای آن سالها، برای خانم پارسی و میلیونها زن دیگری فضای تلاش، امید و ساختن بود؛ فضایی که در آن، زنان نه تنها دیده میشدند؛ بلکه موثر و تصمیمگیرنده بودند. او نه تنها یک مادر و کارمند دولت بود؛ بلکه زنی بود که در هر گام برای ارتقای آگاهی، عدالت جنسیتی و مشارکت زنان در جامعه تلاش میکرد.
اما ۱۵ اگست ۲۰۲۱، همه چیز را در یک چشم برهمزدن برایش تغییر داد. روزی که طالبان بار دیگری وارد کابل شدند و نظام جمهوریت سقوط کرد، ژولیا پارسی در محل کارش در دفتر بود. میگوید، ناگهان پسرش برایش تماس گرفته و با صدای لرزان گفته است: «مادر، طالبان به کوتهسنگی رسیدهاند.» او هر آنچه در ذهن داشت را با شنیدن این جمله فروریخته است. با ناباوری و دلهره از دفترش بیرون شده و راهی خانه شده است. در مسیر، شهر را چون سایهای از ترس دیده است؛ چشمان مردم پر از وحشت بوده، خیابانها آشفته و هر کس به سویی در حال فرار. آن لحظه، گمان میکرد آخرین روز آزادیاش فرا رسیده، گمان میکرد پایان زندگیاش است. به گفتهی خودش، آنقدر این حس در وجودش عمیق بوده که هنوز هم گاهی آن روز در کابوسهایش تکرار میشود.
زمانی که ژولیا پارسی در روز سقوط کابل به خانه رسیده است، فرزندانش، به ویژه دخترانش گریان میکردند؛ با چشمانی سرشار از نگرانی و پرسشهای بیپاسخ از آینده، در آن روز، زندگیاش در هم شکست و طالبان همهچیز را از او گرفتند؛ آزادی، کار، هویت و رویاهایش را. اما تنها یک هفته توانست خانهنشینی را تحمل کند. با دوستانش تماس گرفت و تصمیم گرفت که سکوت را بشکند. برای نخستینبار، بدون پوشش تحمیلی و با لباسهای رنگه که پیش از سلطهی طالبان میپوشید، از خانه بیرون شد و به صورت نمادین در شهر قدم زد. این آغاز اعتراضات او به عنوان فعال مدنی در شهر کابل بود.
یک ماه، پس از تسلط طالبان بر کشور در ماه سپتامبر ۲۰۲۱ اعتراضات او و دوستانش به گونهی رسمی شکل گرفت. او با شماری از دختران و زنان دیگری به خیابان آمدند، شعار دادند و صدای مخالفت خود را با نظام زنستیز طالبان بلند کردند. این اعتراضات ادامه یافت، گاه پراکنده، گاه منسجم، اما همواره خطرناک. تهدید، خشونت، و ضربوشتم از سوی طالبان، بهای این ایستادگی بود.
در نهایت، طالبان او را در سپتامبر ۲۰۲۳ بازداشت کردند. سه ماه در بند طالبان بود با پسرش. در زندان طالبان از لحاظ جسمی و روانی بارها مورد شکنجه قرار گرفت، اما نشکست و صدایش خفه نشد. او از روزهایی که در بند طالبان بود، بسیار سخن گفته است، اما به گفتهی او، واژهها هیچگاه توان توصیف آن عمق تاریکی، ترس و تحقیر را ندارند. او میافزاید که از لحظهی بازداشت تا لحظه آزادی، با توهین، آزار، خشونت، لتوکوب، شکنجه، فشار و بیرحمی مواجه بوده است؛ تجربهای که هیچ انسان آزادهای نباید آن را از سر بگذراند.
پس از آزادی از بند طالبان، زندگیاش همچنان زیر سایهی تهدید و ترس گذشت، طالبان او را زیر نظر داشتند و میخواستند بدانند آیا با فعالان زن تماس دارد و آیا با رسانهها صحبت میکند و یا خیر؟ دیگر نه امنیت داشت، نه آزادی، نه اطمینان از فردای خودش و فرزندانش. تا این که ناچار شد کشور را ترک کند. با وجود این که ممنوعالخروج بود، به کمک یکی از نهادهای بینالمللی حقوق بشری و با دریافت اسناد تازه، توانست از کشور خارج شود. طالبان همهی اسناد هویتی او و فرزندانش را ضبط کرده بودند. با پرداخت رشوت از مرز عبور کرد و به پاکستان پناه برد. او مدت یک سال را در پاکستان سپری کرد و اکنون دو ماه میشود که در برازیل زندگی تازه را آغاز کرده است.
زندگی در برازیل نیز ساده نیست. هرچند به عنوان یک انسان به او احترام گذاشته میشود، اما زبان، فرهنگ، اجتماع و هوا برایش بیگانه است. تاکنون نتوانسته به مشاوره روانی مراجعه کند و وضعیت روحیاش همچنان شکننده است. اما با این همه، ایستاده است و برای تأمین حقوق زنان و دختران افغان مبارزه میکند.
پس از مهاجرت نیز مبارزاتش را متوقف نکرده است. او در فضای مجازی، در صحبت با رسانهها و نهادهای بینالمللی، صدای زنانی شده که در داخل افغانستان، صدایشان خاموش مانده است. او همچنان تجربهاش از زندان طالبان را در قالب شکایت رسمی به دادگاه لاهه سپرده تا همه بدانند که طالبان چگونه با زنان و زندانیان برخورد میکنند.
او همواره به راه مقاومت زنانه در برابر طالبان متعهد باقی مانده است. به گفته خودش، اگر روزی افغانستان آزاد شود، شاید نخستین کسی باشد که باز خواهد گشت. هیچ جای جهان برای او، کابل و وطن نمیشود. او نه تنها برای آزادی خود؛ بلکه برای حقوق همهی زنان و دختران افغان مبارزه میکند و تا آخرین نفس، در برابر این تاریکی میخواهد ثابت قدم بماند. این، انتخاب او است؛ انتخابی که نه از سر اجبار؛ بلکه از سر باور برگزیده است.