در روزگاری که مرزها میان انسانها دیوار میکشند، گاهی یک زن، یک مادر در سکوت، بارِ رنج یک ملت را به دوش میکشد. سرگذشت من روایت یکی از هزاران زن افغان است که میان مهاجرت، مادر شدن و تنهایی، ایستادگی را تمرین میکند؛ بدون این که کسی صدایش را بشنود.
من زن ۲۷ ساله و مهاجر افغان در ایران هستم. اصلاً از ولایت پنجشیر هستم و حدود چهار سال پیش، به دلیل مشکلات اقتصادی و ناامنی در افغانستان به همراه همسرم تصمیم به مهاجرت گرفتیم و وارد ایران شدیم. پس از سقوط کابل و تسلط طالبان بر کشور، همسرم که در یکی از نهادهای امنیتی وظیفه داشت، شغلش را از دست داد. از آنجایی که هیچ راهی برای تأمین معیشت نداشتیم و امنیت شوهرم در خطر بود، به صورت قانونی وارد ایران شدیم و در شهر تهران سکونت اختیار کردیم؛ به امید این که بتوانیم زندگی امنتری برای خود رقم بزنیم.
هرچند در جریان چهار سال گذشته من و شوهرم بارها با رفتارهای تحقیرآمیز و تبعیضآمیز نیروهای انتظامی و برخی از شهروندان ایرانی روبهرو شدهایم، اما باز هم نسبت به افغانستان زندگی امنتری داشتیم. اکنون، درحالی که من باردار هستم و یک فرزند خردسال نیز دارم، پولیس ایران شوهرم را به گونهی اجباری از این کشور اخراج کرده است. همسرم تنها در جریان سه ماه، چهار بار در محل کارش توسط پولیس ایران بازداشت شد. با وجود این که همهی اسناد و مدارک قانونی ما بررسی و تأیید شده بود، در سه مرتبه نخست با داشتن برگهی سرشماری آزاد شد؛ اما این بار او را رها نکردند و به افغانستان فرستادند.
در یکی از موارد بازداشت، مأموران ایرانی ادعا کردند که برگهی سرشماری شوهرم اعتبار ندارد و برای آزادیاش از ما مبلغ ۱۰ میلیون تومان مطالبه کردند. ناچار شدیم این مبلغ را بپردازیم تا آزاد شود. اما در مرتبهی چهارم، با این که مرتکب هیچ تخلفی نشده بود، برایش برگهی خروجی صادر کردند و تنها ۱۵ روز فرصت دادند تا ایران را ترک کند. از آنجایی که من باردار بودم، برایم خروجی صادر نشد و اکنون من و فرزند خردسالم در غیاب همسرم، تنها در ایران ماندهایم.
همسرم دو ماه پیش به اجبار از ایران اخراج شد و اکنون بازگشت قانونی او به ایران ناممکن شده است. با توجه به سیاستهای سختگیرانهی دولت ایران، صدور ویزا برای افغانها دشوار شده و هیچ راه مناسبی برای پیوستن دوباره او با ما سراغ ندارم. حالا من در حیرتم که در وضعیت بارداری به افغانستان برگردم، یا همین جا در ایران به تنهایی مسوولیتهای زندگی و بارداری را بر دوش بکشم.
از سوی دیگر، در مدت دو ماه گذشته که شوهرم در افغانستان به سر میبرد، در کنار فشارهای روانی، از نظر مالی نیز با مشکلات جدی مواجه شدهام. همسرم اکنون در کابل در خانهی یکی از اقاربش به صورت موقت و بدون هیچ منبع درآمدی زندگی میکند. او از نظر روحی در وضعیت بسیار بدی قرار دارد و هر روز نگران سلامتی من و فرزند خردسال ما است که بدون پشتیبانی، در شرایط دشوار مهاجرت در ایران به سر میبریم. نداشتن امکان تماس منظم، نبود چشمانداز برای بازگشت قانونی و فشارهای اقتصادی، همه باعث شدهاند که همسرم از دوری خانوادهاش رنج زیادی را تحمل کند و در وضعیتی ناپایدار و پراضطراب قرار بگیرد.
این سوی مرز، رفتار برخی از شهروندان ایران با مهاجران افغان به شدت ناپسند و تبعیضآمیز شده است. پس از جنگ اسراییل و ایران، مهاجران افغان به ناحق مورد بدبینی و اتهام قرار گرفتهاند. برخی از مهاجران حتی به اتهامهای نادرست، از جمله «جاسوسی برای اسراییل» بازداشت شدهاند و این برخورد با همهی مهاجران، بدون استثناء جریان دارد.
میدانم هزاران خانواده دیگری مانند من داغ جدایی را چشیدهاند و در شرایط دشواری قرار دارند. ساده نیست وقتی پولیس پشت درب خانهات ایستاده شود و یکی از اعضای خانوادهات را به مرکز «اتباع خارجی» ببرند و برایش دو هفته وقت بدهند که این کشور را ترک کند.
با وجود همه این سختیها، امیدوارم دولت ایران با توجه به وضعیت بحرانی افغانستان، سیاستش را در قبال مهاجران افغان تغییر دهد و اجازه دهد تا زمانی که کشور ما روی پایش بایستد، همین جا زندگی کنیم. مطمینم دولت ایران به خوبی میداند آنچه به مهاجران افغان نسبت داده میشود، از ارتکاب تخطیهای کوچک تا جاسوسی برای اسراییل، هیچ یکی از آنها واقعیت ندارد. ما مهاجران افغان تنها خواهان زندگی انسانی، آرام و در کنار خانوادههای خود هستیم. نمیدانم این خواست من و هزاران مهاجر دیگر جایی را گرفت و یا خیر.
با این همه، من هنوز مادرانه ایستادهام و امیدوارم تا روزی فرزندم که تاکنون زاده نشده است در جهانی بیمرز و بیتبعیض، نفس بکشد.