پس از سقوط نظام جمهوری و فروپاشی نهادهای مدنی و رسانه‌ای، بسیاری از شهروندان کشور، به ویژه فعالان رسانه‌ای، با بحران‌های متعدد اقتصادی، امنیتی و اجتماعی مواجه شدند. من، مرد ۳۸ ساله با بیش از سیزده سال سابقه‌ی کاری در رسانه‌های خصوصی افغانستان، نیز از این وضعیت متأثر شدم. با روی کار آمدن رژیم طالبان، شغل خود را از دست دادم و در پی آن، فشار اقتصادی و ناامیدی از آینده، زندگی من و خانواده‌ام را به شدت تحت تأثیر قرار داد.

سرانجام در ماه می سال ۲۰۲۲، پس از بررسی همه‌ی گزینه‌ها، تصمیم گرفتم با خانواده، به صورت قانونی به ایران مهاجرت کنم. در آن زمان، پاسپورت نداشتیم و ناچار شدیم با پول قرض، اسناد و مدارک مورد نیاز برای خروج از کشور و دریافت ویزای ایران را تأمین کنیم. پس از ورود به ایران، ابتدا در شهر مشهد اقامت گزیدیم و سپس به تهران نقل مکان کردیم. پس از سه ماه اقامت در مرکز تهران و نیافتن شغل مناسب، به منطقه قدس در حومه شهر تهران رفتیم. در آن‌جا موفق شدم در یک کارخانه گلدوزی مشغول به کار شوم. هرچند درآمد زیادی نداشتم، اما برای تأمین نیازهای معیشتی خانواده کفایت می‌کرد. با وجود شرایط دشوار، مهم‌ترین نگرانی ما مسأله آموزش فرزندانم بود.

من دو فرزند پسر دوقلو دارم که اکنون هشت‌ساله هستند و بر اساس سیستم آموزشی افغانستان و ایران، می‌بایست در صنف دوم مکتب مشغول آموزش می‌بودند. اما به دلیل تمدید نکردن به موقع ویزا، هیچ مکتب یا نهاد آموزشی در ایران حاضر به ثبت‌نام آن‌ها نشد. طی دو سال اقامت در ایران، همه تلاش‌های ما برای ثبت‌نام فرزندانم در نظام آموزشی، بی‌نتیجه باقی ماند.

این مسأله فشار روانی زیادی را بر من و همسرم وارد کرد. ما شاهد از دست رفتن فرصت تحصیل فرزندان‌ خود بودیم؛ حقی بنیادین که طبق قوانین بین‌المللی، همه کودکان باید از آن برخوردار باشند. احساس شکست، درماندگی و نگرانی نسبت به آینده‌ی تحصیلی فرزندانم، روزبه‌روز در ما تقویت می‌شد.

در کنار این موضوع، زندگی روزمره ما در ایران همواره با ترس و اضطراب از بازداشت و اخراج همراه بود. نداشتن مدارک قانونی اقامت، ما را در معرض تهدید دایمی قرار داده بود. این وضعیت، زندگی ما را در ایران به تجربه‌ای آمیخته با ناامنی، بی‌ثباتی و ترس تبدیل کرده بود.

نکته تأسف‌بار این است که در طول این مدت، هیچ نهاد بین‌المللی، سازمان حقوق بشری یا نهاد حامی خبرنگاران به وضعیت ما رسیدگی نکرد. باوجود سابقه کاری رسانه‌ای من، شرایط اقامتی دشوار و محرومیت فرزندانم از آموزش، هیچ نهادی حاضر به بررسی وضعیت یا فراهم‌سازی مسیر خروج قانونی ما به کشور سوم نشد. ما در سکوت و بی‌توجهی کامل نهادهای مسوول، تنها ماندیم.

با آغاز درگیری‌ها میان ایران و اسراییل و احتمال گسترش جنگ، شرایط امنیتی و روانی برای مهاجران بیش از پیش دشوارتر شد. در همین دوره، موضوع بازگشت داوطلبانه به افغانستان، به رغم همه نگرانی‌ها و ناامیدی‌ها، در نشست‌های خانوادگی مطرح شد. سرانجام، برای حفظ کرامت انسانی و فراهم‌سازی زمینه‌ی آموزش برای فرزندانم، تصمیم گرفتیم ایران را ترک کرده و به کابل بازگردیم.

در حال حاضر، نزدیک به یک ماه است که به کشور برگشتیم و در کابل در یک خانه کرایی اقامت داریم. مشکلاتی که پیش از مهاجرت از آن‌ها فرار کرده بودیم، همچنان پابرجا هستند. مهم‌ترین مشکل، بیکاری و نبود فرصت‌های شغلی است. باوجود تلاش‌های فراوان، هنوز موفق به یافتن شغل نشده‌ام و تأمین نیازهای ابتدایی خانواده، به امر دشوار تبدیل شده است.

سرگشت من، تنها تجربه‌ی شخصی یک فرد نیست؛ بلکه بازتاب وضعیت هزاران خانواده‌ی مهاجر افغان است که در پی دستیابی به حقوق اولیه انسانی، از جمله آموزش، امنیت و زندگی با کرامت، ناگزیر به ترک وطن شدند و در مسیر مهاجرت به ایران نیز با محرومیت، تبعیض و بی‌پناهی مواجه گشتند.

بازگشت من به افغانستان، تصمیمی از روی رضایت نبود؛ بلکه واکنشی به پایمال‌شدن حقوق فرزندانم در کشوری بود که قرار بود میزبان باشد، اما نتوانست حداقل‌های زندگی انسانی را برای کودکانم فراهم سازد. امروز در کابل هستم، اما همچنان در جست‌وجوی روزنه‌ای برای ساختن آینده‌ای بهتر برای فرزندانم و بازیابی کرامت انسانی که سال‌ها برای حفظ آن تلاش کرده‌ام.