روایت زندگی من از روزهای آرام پیش از سقوط جمهوریت آغاز میشود و به دل شبهای پر از ترس، شکنجه و ایستادگی میرسد. سرگشت من بخشی از حقیقتی است که با چشم خود دیدهام و با جان و دل تجربه کردهام. این روایت، صدای مقاومت و امید در برابر ظلمی است که زنان افغان سالهاست با آن میجنگند. من وسیمه کوهستانی هستم، ۲۴ سال سن دارم و از ولایت کاپیسا میباشم. قبل از سقوط جمهوریت با خانوادهام، مادر و خواهرم، زندگی میکردم. محصل دانشگاه بودم و آرزو داشتم دانشگاه را تمام کنم و برای ستاژ امتحان بدهم، اما متأسفانه به آن روز نرسیدم.
من فقط دانشگاه میرفتم و درس میخواندم. این که طالبان اتهام بستند که وسیمه قاضی بود و از افراد این گروه تحقیق میکرد یا با نظام جمهوری کار میکرد، این واقعیت ندارد. این فقط اتهامی بود که با آن طالبان میخواستند مرا به جرم بلند کردن صدایم و دادخواهیهایم به دام بیندازند.
یک دختر جوان، طبعاً وقتی دوازده سال مکتب را تمام میکند و بعد راهی دانشگاه میشود، حتماً آرزو دارد که یک روز حداقل بتواند به خواستههایش برسد. من میخواستم یک قاضی بسیار خوب باشم، اما متأسفانه طالبان نگذاشتند به آن آرزویم برسم. پیش از سقوط، خانوادهای بسیار آرام داشتیم. زندگی، شکر، عادی میگذشت و خوشایند بود. اما اکنون نه آرامش است و نه آسایش. مادیات مهم نیست؛ حالا هر کسی به اندازهی خود پول دارد، اما آن آرامش و زندگی عادی دیگر خبری نیست. در افغانستان، آزادی حس دیگری به آدم میدهد.
در روز سقوط کابل، من در پایتخت بودم. روزی که طالبان به کاپیسا آمدند، ما به کابل رفتیم و روزی که طالبان به کابل رسیدند، یکی از اعضای خانوادهام، برادرم که نظامی بود، در میدانوردک توسط طالبان شهید شد. او را انتقال میدادیم به کاپیسا. واقعاً برای کسی که برادرش را طالبان کشته باشد، برادرش شهید شده باشد، خیلی سخت است. وقتی طالبان به کابل آمدند، دیدم مادرم گریه میکند. گفتم: «مادر، حالا دیگر اینها آمدند.» گفت: «من به این درد میکشم که بچه جوانم را در راه دفاع از وطن از دست دادم، اما امروز اینها آمدند. من اولادهایم را قربانی کردم که اینها نیایند، اما اینها آمدند.» واقعاً احساس بسیار بدی داشتیم. در دورهی گذشته طفل بودم و به یاد ندارم، ولی این بار، همین که بیرق ملی کشور به زمین افتاد، فکر کردیم آسمان به زمین افتاده است.
طالبان که آمدند، همه فرار کردند، خصوصاً مردهایی که در نظام بودند. اما ما درد میکشیدیم و میدیدیم که اوضاع چگونه است و چه میگذرد. همین که آزادی یک زن را بگیرند، خودش خطر است. همین که دیگر نتوانی بیرون بروی، دانشگاه بروی یا درس بخوانی، خودش خطری است که بر زندگی آدم سایه میاندازد.
تاریخ ۱۰ نوامبر ۲۰۲۱، یک دختر خانم از همولایتیهای ما به خانه ما آمد، با وضعیتی بسیار وخیم؛ لتخورده، خونآلود، که طالبان در حوزهی یازدهم شهر کابل بر او تجاوز کرده بودند. همان روز و همان لحظه، برایش انسانیت کردم، لباسهایم را پوشاندمش، ویدیو گرفتم و برای مسلم شیرزاد، خبرنگار، فرستادم. نخستین بار بود که ویدیویی را به او میفرستادم. قبل از آن، هیچ کار مشابهی نکرده بودم و حتی با دخترها هم در سرک نرفته بودم. اما وقتی ویدیو پخش شد، سروصدای زیادی بر پا کرد. طالبان آمدند و دختر را بازداشت کردند. دختر هم مستقیم خانهی ما را نشان داد و مادرش گفت: «وسیمه ما را تشویق کرد.» گفتند وسیمه، عضو جبههی مقاومت ملی افغانستان است؛ درحالی که نه عضو جبههی مقاومت بودم، نه در جمهوریت وظیفهای داشتم.
طالبان آمدند و مرا بازداشت کردند تا زمانی که جرمم در حوزهی یازدهم ثابت نشد، رفتارشان خوب بود، اما بعد از اثبات جرم، طوری رفتار کردند که انگار در طول ۲۰ سال، همهی انتحار و انفجارها را من انجام داده باشم. از همانجا شکنجه شدم، درد کشیدم و لت خوردم. دوباره با رسانهها صحبت کردم و بعد آزاد شدم، اما با ترس و وحشت هر کسی که مهمان خانه ما میشد و دروازه را تک تک میزد، میگفتیم شاید طالبان آمده باشند.
سرانجام ناگزیر شدم وطن را ترک کنم. به یکی از خانههای امن در کابل پناه بردم. دختری به نام عطیه مهربان با من تماس گرفت و گفت: «ما میخواهیم خودت را انتقال دهیم خودت را به خانهی امن برسان.» شرایط طوری بود که هیچ کسی به کسی پناه نمیداد، حتی خانوادهها. دو روز بعد طالبان به خانهی امن آمدند؛ چون زنهای معترضی که آنجا بودند، چادریها را سوزانده بودند و زیر تعقیب بودند من هم بدبختانه با آن جمع مواجه شدم.
دوباره مرا همراه آن دخترها به زندان بردند، فکر کردند باز هم با آنها همکاری کردهام. هر چه گریه کردم و توضیح دادم، کسی گوش نداد. چهارده روز دوباره در زندان طالبان ماندم و پس از آزادی، به تاریخ اول سپتامبر ۲۰۲۲، وطن را ترک کردم و به پاکستان رفتم و از آن جا به امریکا آمدم.
در زندان طالبان هیچ گاه با زنان رفتار خوبی نداشتند. همان طوری که در محضر عام شلاق میزنند، در مخفیگاههایشان نیز زنان را شلاق میزدند و لتوکوب میکردند. من هم زیاد شکنجه شدم، اما دردآورترین صحنه برایم این بود که زنان را جلوی چشم کودکانشان میزدند. کودک گریه میکرد و فریاد میزد «مادرم را نبرید»، اما طالبان همانجا، جلوی چشم کودکان، مادرانشان را شلاق میزدند.
یکی از دختران بازداشتشده به من زنگ زد و گفت: «وسیمه جان، طالبان یخنم را پاره کردند تا ببینند خالکوبی دارم یا نه.» فقط برای نگاه کردن به بدن او، یخناش را پاره کرده بودند.
تصمیم ترک وطن برایم خیلی سخت بود، من از مرمی و شلاق طالبان نمیترسیدم، خدا مرگ با عزت بدهد. ترسم این بود که طالبان مرا نبرند و نزد خود نگاه نکنند؛ زیرا همین قدر بیغیرت هستند. حتی وقتی دوبار زندان رفتم، نترسیدم که لتوکوب شوم و یا کشته. وقتی پا به مبارزه میگذاری، میدانی مرگ دارد، زندان دارد. وقتی یک عسکر به میدان میرود، میداند زنده برنمیگردد. وقتی تفنگ به دست میگیری، میدانی طرف مقابل هم تفنگ دارد. من هم وقتی وارد مبارزه شدم، همه اینها را میدانستم.
وقتی از افغانستان بیرون میرفتم و به سمت پاکستان میرفتم، طالبان مرا در مرز شناسایی کردند. درگیری شد و میخواستند به من شلیک کنند که به طور تصادفی عسکر پاکستانی را زدند. چهار روز مرز بسته ماند. به سختی بیرون شدم. در پاکستان هم تعدادی از دخترانی که خانوادههایشان با طالبان کار میکردند و قبلاً همانند ما در زندان بودند، گفتند: «تو در بین ما تر و تازه بودی، ما را به طالبان دادی.» و مرا از مهمانخانه بیرون کردند. تا ساعت ۱۲ شب بیرون بودم، تا این که نیمههای شب، نهادی که به خروج ما کمک میکرد، آمد و میانجیگری کرد. بعد از آن، جایی دیگر برایم گرفتند و به مدت پنج ماه، در حبس خانگی بودم و اجازه نداشتم حتی به دهلیز بروم. زنهایی که امروز میگویند ما فعال حقوق زن هستیم، بسیاریشان در اصل، پدر طالباناند.
پیام من این است که مردم افغانستان باید بسیج شوند. چهار تا زن بیچاره که در سرک فریاد میزنند و در رسانهها دیده میشوند، هنوز هم دشنام میخورند که شما پروژهبگیر هستید. بیایید به جای دشنام به این زنان، به طالبان دشنام دهیم و علیهشان قیام کنیم. مبارزه، مبارزه یکتایی نیست. طالبان دشمن همهی مردم افغانستان هستند؛ دشمن یک یا دو نفر نیستند، دشمن تحصیل، دشمن دین، دشمن زنان و مردان این سرزمین هستند.
در نهایت، نظر من این است که همهی شهروندان کشور باید علیه طالبان قیام کنند. من حاضرم برای مردمم، در راه دفاع از آنها، شهید شوم. حس خوبی به من میدهد وقتی برای آزادی زنان وطنم کار میکنم.