چهار سال از بازگشت طالبان به قدرت در افغانستان میگذرد؛ چهار سال از آن روزی که سایهی سنگین و تاریک این گروه بار دیگری بر سرزمینم افتاد و زندگیام به مسیر ناشناخته و پُرخطر کشاند. چهار سال از لحظهای که همهچیز تغییر کرد؛ از امیدها و آرزوهایی که سالها برای تحقق آن تلاش کرده بودم تا روزمرگیهایی که معنایشان را از امنیت و آزادی میگرفتند. آن روزها، روزهایی که نفس کشیدن دشوار و هر ثانیه آمیخته با ترس و اضطراب بود، هرگز از خاطرم محو نخواهد شد. شهری که در آن بزرگ شده بودم، ناگهان به میدان وحشت بدل شد و خانهام که روزی پناهگاه امن بود، به قفسی از بیم و انتظار تبدیل گشت.
من بینظیر حبیبزاده، ۲۳ ساله، از نوجوانی قلم را به عنوان سلاح و رسانه را به عنوان تریبون انتخاب کردهام. به عنوان خبرنگار و نویسندهی فعال در حوزهی حقوق زنان و همچنان به عنوان معاون نهاد مدنی «پیشتازان» تلاش داشتم صدای زنان و دختران افغانستان باشم؛ زنانی که در سکوت و فشار برای زندگی بهتر و حق برابر میجنگیدند. سالها فعالیت رسانهای، نوشتن مقالهها در دفاع از حقوق زنان و پوشش رویدادهای مرتبط با حقوق بشر، بخش جداییناپذیر از زندگی من بود. کارم، هرچند پرخطر، اما با انگیزه و باور به تغییر همراه بود.
با سقوط نظام جمهوری و ورود طالبان به هرات در سال ۲۰۲۱، تهدید بازداشت و ناپدیدشدن برای افرادی چون من، به واقعیت روزمره تبدیل شد. بسیاری از همکارانم بازداشت شدند یا ناگزیر به ترک خانه و زندگیشان گردیدند. خبر بازداشتها، تهدیدها و مفقود شدن فعالان مدنی و اعمال محدودیتهای شدید علیه زنان و خبرنگاران، هر روز به گوش میرسید. در چنین فضایی، ناچار شدم روزها و هفتهها در خانه بمانم، از هرگونه فعالیت علنی خودداری کنم و حتی مکالمات روزمرهام را با نهایت احتیاط انجام دهم. خانهام با پردههای نیمهبسته، به مکانی برای انتظار و اضطراب بدل شده بود و خیابانهای پر از مردان مسلح پشت آن پنجرهها، یادآور خطر دایمی بودند.
پس از هفتهها زندگی در اختفا، تصمیم دشوار، اما اجتنابناپذیر گرفتیم؛ ترک وطن. خانوادهی هفتنفرهام مجبور شد همهی دارایی، خانه و خاطرات را پشت سر بگذارد. این تصمیم هرچند برای حفظ جان ما ضروری بود، اما بهای سنگینی داشت. در اواخر سال ۲۰۲۱، با بیم و امید و در میان دعاهای بیصدا، از مرز زمینی عبور کردیم و وارد ایران شدیم. این سفر، بیش از آن که مهاجرت باشد، گریز از مرگ و سایهی طالبان بود.
ورود به ایران، فصل تازهای از دشواریها را به روی ما گشود. هرچند از تهدید مستقیم طالبان فاصله گرفته بودیم، اما زندگی به عنوان مهاجران افغان، به ویژه برای یک زن فعال مدنی، با چالشهای گستردهای همراه بود. تبعیض، محدودیتهای قانونی، نگاههای سنگین و کلمات تحقیرآمیز، بخشی از واقعیت روزانهی ما بود. با وجود اقامت قانونی، هر باری که از خانه بیرون میشدیم، با ترس از اخراج شدن به افغانستان همراه بود. فعالیتهای حرفهایام در حوزهی خبرنگاری متوقف شد و تلاش برای بازگشت به این عرصه، به دلیل موانع متعددی ناکام ماند.
سالهای حضور در ایران، سالهای بلاتکلیفی و انتظار بود. بیشتر زمانم صرف نامهنگاری به سفارتخانهها و نهادهای بینالمللی برای یافتن راهی برای رفتن به کشور سوم و امن، شد. درخواستها، نامهها و پیگیریهای مکرر اغلب با پاسخهای دیرهنگام یا بیپاسخ ماند. در نهایت، دو ماه پیش، پس از سالها انتظار و پیگیریهای خستگیناپذیر، پاسخی از سوی سفارت فرانسه دریافت کردم؛ پاسخی که سرنوشت مرا تغییر داد، اما با تلخترین تصمیم زندگیام همراه شد. سفارت، تنها برای من ویزا صادر کرده بود و هیچ یکی از اعضای خانوادهام در این روند شامل نشده بودند. درحالی که سالها امید داشتم این فرصت، دری به سوی نجات جمعی و خروج همهی ما از وضعیت پُرمخاطره بگشاید.
خبر دریافت ویزا برای من، همانقدر که نشانهی امید بود، باری از اضطراب و اندوه را بر دوشم گذاشت. تصور ترک خانواده، به ویژه در شرایطی که همچنان در وضعیت ناامن و بلاتکلیف در ایران به سر میبردند، برایم طاقتفرسا بود.
اکنون من در فرانسه هستم و اعضای خانوادهام پس از سالها زندگی در تبعید، اکنون در خطر تهدید مستقیم خروج از ایران قرار دارند. اما بازگشت آنها به افغانستان به دلیل تهدیدهای مستقیم طالبان و ناامنی گسترده غیرممکن است. از سوی دیگر، هیچ مقصد مشخص و امنی برای مهاجرت در اختیار ندارند و این امر آنها را در شرایط بلاتکلیفی و مبهم قرار داده است.
امروز در فرانسه زندگی میکنم؛ دور از خانه، خانواده و خیابانهایی که روزی در آن برای آزادی زنان قلم میزدم. هرچند هنوز موفق به ازسرگیری فعالیتهای خبرنگاری و مدنی خود نشدهام، اما با یادگیری زبان فرانسوی و ایجاد ارتباطات کاری، میکوشم تا بار دیگری به عنوان صدای زنان افغان ایفای نقش کنم.
سرنوشت من، بازتاب وضعیت هزاران زن خبرنگار و فعال حقوق زن افغان پس از بازگشت طالبان است؛ زنانی که یا در سایهی سانسور و تهدید در داخل کشور خاموش شدهاند، یا در تبعید و غربت، با خاطرهی وطن و امید به فردای آزاد زندگی میکنند.