حکومت جمهوری اسلامی افغانستان در اگست ۲۰۲۱ به دست گروه طالبان سقوط کرد. این فروپاشی تنها از بین رفتنِ ساختار سیاسی یک کشور جهان سومی نبود. سقوط چهار سال پیش دورهی جمهوریت در افغانستان، از بین رفتن ارزشها و امیدها بود. این فروریزی طبیعتاً که ابعاد پیدا و پنهان زیادی دارد که در این نوشته به آن پرداخته نمیشود. اما باید گفت که در نتیجهی این سقوط، نزدیک به همهی ارزشهای ساخته شده در جریان بیست سال گذشته؛ دستاوردهای که با خون دل بنا شده بودند و مهمتر از همه، امید نسل نو به آینده نیز از هم پاشید.
در کنار آنها، روابط نسبتاً خوبی که افغانستان با جهان ساخته بود نیز از هم پاشید. افغانستان از لیگ ملتهای جامعهی جهانی حذف شد. کرسیها و نمایندگیهای سیاسی این کشور در جهان، در حالت بلاتکلیفی و معما قرار گرفته است. حتی تعدادی از نمایندگیهای سیاسی افغانستان در جهان بسته شدند. نهادهای ساختاری که هویت و ماهیت یک نظام مردمسالار را تشکیل میدهند، با این سقوط از هم پاشید. اردو و پولیس ملی منهدم شد. سیستم عدلی و قضایی، نهادهای آکادمیک و جامعهی مدنی افغانستان متراکم شدند.
یک گروه بزرگ از نسل من، خانوادهشان، بخشی دیگری کار و زندگیشان و نزدیک به همهی شهروندان افغانستان، امیدِ خود به آیندهی روشن این سر زمین را بار دیگری از دست دادند. کاری که نباید میشد، شد و این کشور در نهایت پس از دو دهه تلاشِ به راه یافتن به لیگ مدنیتهای جهان آزاد، به یک عقبگرد تاریخی برگشت.
حالا و بعد از چهار سال، خیلی از چیزها آهستهآهسته روشن میشوند. سقوط کشور در اگست ۲۰۲۱، خیلی کمتر از روی ضعف و بیکارگی سیاسیون در قدرت؛ بلکه بیشتر توسط موریانههای داخلی صورت گرفته بود که برای این کار از سالها به اینسو برنامهریزی داشتهاند. نظام سیاسی افغانستان آیینهی اجتماع این کشور بود. فساد، بیعدالتی سیستماتیک، نابرابری اجتماعی و چند دستگی در سطح کلان رهبری، دستبهدست هم دادند و برای یک سقوط بزرگ و جبرانناپذیر زمینهسازی کردند.
این را نیز باید پذیرفت که سقوط یک نظام نمیتواند کار یک شخص یا حتی اشخاص بسیار محدود باشد. این کار باید گروهی انجام شده باشد و باور جمعی این است که هر یکی از کسانی که در گذشته در حد دایرهی توان خودشان تیشه بر ریشهی آن جمهوریت نیمهجان زدند، مسوولاند و مسوولیت وجدانی دارند.
از سوی دیگر، انسانها تنها از اعمالی که انجام میدهند نه؛ بلکه از «عدمِ انجام» کارها نیز مسوول پنداشته میشوند. به تعبیر دیگر، سکوت در مقابل ظلم و بیعدالتی، فساد و نابرابری اجتماعی، در هر سطحی که باشد نیز جرم پنداشته میشود. کاری که نزدیک به همهی ما در بیستوچهار سال گذشته کردیم، همین بود: سکوت و بیتفاوتی در مقابل همهی پدیدههای بیعدالتی. سکوت برای حفظ منافع شخصی و قربانی ارزشهای ملی، انسانی و مدنی.
حالا و بعد از چهار سال سقوط و سکوت، نیاز میدانم تا حد اقل نسلهای نو این کشور برای افغانستان آینده و برای ایجاد یک فضای برابری و برادری، دست از سکوت معنادار بردارند. زیرا، در غیر این صورت با همین نوع خاموشی نیز میتوانند بخشی از بیعدالتی محسوب شوند.
به همین منظور، تشکیل یک چارچوب بزرگ، فراگیر، ملی و روایت داخلی بیشتر از هر زمان دیگری احساس میشود. روایتی که تعادل «سقوط و فتح» باشد. روایتی که بیرون شده از بطن جامعه به ویژه مزین با افکار نسلهای نوِ این سرزمین باشد. روایتی که دیگر سخن از «زندگی» بزند. داستانی که مردم در محوریت باشد و خدمت هدف آن. اگر چنین شود، افغانستان دیگر هیچ گاهی سقوط و سکوت به این سنگینی را تجربه نخواهد کرد.
اگر چنین نماییم «همه» ما صاحب وطن و لانهی زیبا خواهیم بود؛ زیرا هر چقدر هم که رسیدن به یک مخرج مشترک ناممکن به نظر برسد، اگر انعطاف و همدیگرپذیری واقعی تمرین شود، امکانپذیر است. در آن صورت نه نیازی به سکوت خواهیم داشت و نه هم حرفی از سقوط در میان خواهد بود. اما در این بازی برد-برد؛ زمان بر علیه همهی ما است. نیاز به گرفتن تصمیمهای عقلانی و ملی است؛ یا همین حالا یا هرگز.