افغانستان در سال‌های اخیر، به ‌ویژه پس از سقوط نظام جمهوری و بازگشت طالبان به قدرت، شاهد موج گسترده‌ای از مهاجرت بوده است. شمار زیادی از شهروندان کشور، به ‌ویژه افرادی که پیش‌ از آن در ساختارهای نظامی و امنیتی ایفای وظیفه می‌کردند، به ‌دلیل تهدیدهای مستقیم، فشارهای سیاسی، نبود امنیت روانی و فروپاشی اقتصادی ناگزیر به ترک کشور شدند.

بیشتر این مهاجرت‌ها نه از روی خواسته‌های قلبی؛ بلکه نتیجه‌ی ناگزیری و تلاش برای حفظ جان، عزت و آینده‌ی مبهم، اما با امید بهبود زندگی در بیرون از مرزهای کشور بوده است. روایت من نیز بخشی از همین جریان گسترده و تلخ است که صدها هزار شهروند دیگر کشور آن را تجربه کرده‌اند.

من محمد رامین، باشنده‌ی ولایت کاپیسا و ۳۲ ساله هستم. حدود سه سال پیش با همسرم تصمیم گرفتم کشور را ترک کنیم. دلیل اصلی این تصمیم، تهدیدات فزاینده‌ی امنیتی و نبود هر گونه فرصت شغلی پایدار در کشور بود. من در حکومت پیشین، در یکی از قطعات خاص امنیتی در کابل به ‌مدت بیش از سه سال وظیه انجام داده‌ام و پس از سقوط نظام، شمار زیادی از همکارانم یا بازداشت شدند یا تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم دریافت کردند. هرچند من شخصاً بازداشت یا به ‌گونه‌ی مستقیم تهدید نشدم، اما فضای ترس و تعقیب زندگی‌ام را فلج ساخته بود.

در مدت یک سال بعد از تسلط طالبان بر کشور که داخل افغانستان بودم، همیشه در ترس و نگرانی به ‌سر می‌بردم. هیچ‌گاه مکان مشخصی برای زندگی نداشتم و مدام در حال جابه‌جایی بودم تا ردی از من بر جا نماند. همین بی‌ثباتی و نگرانی دایمی باعث شد که تصمیم به مهاجرت بگیرم.

با همسرم از طریق قانونی وارد ایران شدم. برای اخذ ویزا و تهیه‌ی کرایه‌ی خانه در تهران، حدود ۱۰۰ هزار افغانی هزینه کردیم. در ایران من در یک مغازه کار را شروع کردم، اما حتی در آن‌جا هم احساس امنیت نداشتم. وضعیت مهاجران افغان در ایران شکننده و ناپایدار بود. ترس از اخراج و نبود حمایت، همیشه سایه‌وار بر زندگی ما سنگینی می‌کرد.

سرانجام با بدترشدن وضعیت و آغاز تشدید اخراج اجباری مهاجران از ایران، شرایط برای من و همسرم نیز بدتر شد. در اوایل همین ماه جاری، مأموران پولیس ایران محل کارم را مورد بازرسی قرار دادند و مرا بازداشت کردند. هنگام بازداشت، اجازه‌ی تماس با همسرم را نداشتم و برای چند روز از او بی‌خبر بودم. مرا به اردوگاه «ورامین» منتقل کردند و سه روز را در آن‌جا سپری کردم. در جریان اقامتم، از من خواسته شد برای بازگشت به افغانستان ثبت‌نام و هزینه‌ پرداخت کنم، اما من این کار را نپذیرفتم. تا زمانی که با همسرم تماس نمی‌گرفتم و او با من همراه نمی‌شد، حاضر به پرداخت پول و بازگشت نبودم.

پس از گفت‌وگو با رییس اردوگاه موفق شدم با همسرم تماس بگیرم. او نیز خود را به اردوگاه رساند و نهایتاً هر دو با پرداخت هزینه، به سمت مرز افغانستان انتقال یافتیم. شرایط اردوگاه‌ها، به ‌ویژه در مناطق مرزی، بسیار وخیم و غیرانسانی بود. غذای کافی وجود نداشت، خدمات بهداشتی ابتدایی رعایت نمی‌شد و برخورد مسوولان اردوگاه‌ها گاه بسیار سخت‌گیرانه و تحقیرآمیز بود. این تجربه‌ی تلخ بازگشت، زخم دیگری بر زندگی ما افزود.

حالا نزدیک به یک ماه می‌شود که به ولایت کاپیسا، محل زادگاهم، بازگشته‌ام، اما متأسفانه نه ‌تنها موفق به تأمین شغل و معیشت پایدار نشده‌ام؛ بلکه همچنان با احساس بی‌سرنوشتی، بی‌ثباتی و ترس از آینده به ‌سر می‌برم. شرایط اجتماعی، اقتصادی و امنیتی حاکم در منطقه به ‌گونه‌ای است که هیچ امید و چشم‌انداز روشنی برای ساختن یک زندگی مطمین و آرام برای خود و خانواده‌ام در این‌جا نمی‌بینم. تهدیداتی که در گذشته متوجه من بود، هنوز وجود دارد و فضای عمومی و ذهنی که بر من حاکم است، همچنان با احساس ترس، اضطراب و عدم اطمینان نسبت به آینده همراه است.

با درنظر گرفتن مجموع این عوامل، اکنون تلاش دارم تا راه قانونی و انسانی برای ترک مجدد افغانستان پیدا کنم. اگر امکان فراهم شود، اقدام به اخذ ویزا از یکی از کشورهای همسایه یا کشور ثالث کنم. مهاجرت دوباره برای من یک انتخاب نیست؛ بلکه ضرورتی است برای حفظ امنیت، کرامت انسانی و فراهم ساختن حداقل شرایط زندگی برای خود و همسرم. زیرا در شرایط فعلی، ادامه‌ی زندگی در افغانستان، به ‌ویژه در موقعیتی که من در آن قرار دارم، نه ‌تنها دشوار؛ بلکه غیرممکن به ‌نظر می‌رسد.

میهن، بدون تردید، عزیز و ارزشمند است، اما تنها زمانی می‌توان به آن دل‌ بست که امنیت، آرامش و فرصت‌های زندگی در آن فراهم باشد. چیزی که امروز در افغانستان برای شماری از جمله من نیست. آن‌چه من و هزاران جوان دیگری را وادار به ترک خانه و وطن ساخته است، نه بی‌علاقگی به خاک مادری؛ بلکه واقعیت تلخ زندگی در سایه‌ی تهدید، بی‌ثباتی و بیکاری است.