گاهی زندگی آدم را به جاهایی میکشاند که حتی تصورش هم دشوار است. جایی که نان نه تنها نان نیست؛ بلکه نمادی میشود از تبعیض، گرسنگی، تحقیر و بیسرنوشتی. من از آنجا آمدهام، از دل کوههای پنجشیر، از خانهای که روزی گرم بود، اما حالا سردیاش را در دل کوچههای غربت حس میکنم.
من فهیمه احمدی هستم، زن افغان و مهاجر در ایران. چهار سال است در اینجا زندگی میکنم، اما نه با حس شهروندی؛ بلکه مثل کسی که همیشه در سایه ایستاده است. پس از سقوط کابل به دست طالبان، همسرم کارش را از دست داد و ما مجبور شدیم از وطن دل بکنیم؛ نه در آرزوی تجربه روزهای ایدهال، بلکه برای زنده ماندن. حالا اما همین زنده ماندن هم با نانی که به سختی پیدا میشود، پُر از درد شده است.
وقتی تازه به اینجا آمده بودیم، در نانواییها سه یا چهار نوع نان پیدا میشد. ما معمولأ دو نوع از آنها را میخریدیم، همانهایی که بیشتر مردم از آن استفاده میکردند. یکی نان بربری و دیگری نان گرد و تنوری بود که به نان تنورهای افغانستان شباهت داشت، اما نرمتر و ضخیمتر. نان دوم، نان لواشی بود، خیلی نازک و درست شبیه نان پرهکی افغانستان و حتی از آن هم نازکتر، چنان که با یک وزش باد پاره میشد.
قیمت نان بربری در آن وقت ۱۷۰۰ تومان بود و نان لواشی فقط ۵۰۰ تومان. سال بعد، قیمت نان بربری به ۲۰۰۰ رسید، اما قیمت لواشی همان طور ثابت ماند. امسال، اول سال نان بربری ۳۰۰۰ تومان شد، ولی باز هم نان لواشی تغییری نکرد تا این که جنگ میان ایران و اسراییل شروع شد.
با شروع جنگ، همهچیز تغییر کرد. قیمت نان بربری یکباره به ۴۰۰۰ تومان رسید و نان لواشی هم که سالها قیمتش تغییری نکرده بود، به ۸۰۰ تومان افزایش یافت. وضعیت در صفهای نانوایی هم دگرگون شد. قبلتر، هر کسی پول میداد، نان میگرفت. هیچ کسی با کس دیگری کار نداشت، حتی اگر مهاجر میبود. اما بعد از جنگ، صفها طولانیتر شدند و نانواییها شلوغ و پرهیاهو.
وقتی اندکی آرامش برگشت و صفها خلوتتر شدند، قیمت تازهی نان اعلام شد؛ نان بربری ۴۰۰۰ تومان. اما حالا دیگر نان فقط با کارت نان داده میشود، چیزی که بیشتر مهاجران افغان ندارند. اگر مهاجری بخواهد نان بخرد، باید در صف بماند تا شاید کسی دلش بسوزد و از کارت خودش برایش نان بگیرد. در این میان، خیلیها مجبور میشوند ۵۰۰۰ تومان بدهند به کسی که کارت دارد تا برایشان نان ۴۰۰۰ تومانی را بخرد.
اما اگر کسی پیدا نشود، اگر هیچ کس کارتش را به نانوای ندهد یا کمکش نکند، نانی که باید ۴۰۰۰ تومان باشد، گاهی برای یک مهاجر تا ۱۰ هزار یا حتی ۱۵ هزار تومان تمام میشود. این فقط نان است. اما در دل هر لقمهاش جنگ، غربت، تحقیر و تلاش برای زندهماندن نهفته است. درد مهاجران افغان در ایران تنها با اضافهستانی در نرخ نان خشک خلاصه نمیشود؛ بلکه تنها یک مهاجر افغان میتواند درک کند.
در این میان درد دیگر هم هست؛ خیلی از مهاجران افغان روزها را در بیکاری میگذرانند و اجازهی رسمی کار ندارند. زن و مرد، جوان و پیر، همه دنبال لقمهای ناناند، اما کار که نباشد، پول از کجا شود. بیشتر مهاجران افغان با قرض و کمک دیگران روزگار خود را میگذرانند. هیچ کسی هم به فکرشان نیست. برای دولت آنها فقط «اتباع بیمدرک» هستند، بیارزش و بیحق. حتا در بعضی از نانواییها صریح و واضح لوحه نصب کردهاند: «نان برای اتباع خارجی داده نمیشود.»
درد این تابلوها، تلختر از حس فقر و گرسنگی است. این یعنی تو هیچ نیستی، حتی برای نانی که خودت پولش را میدهی هم حقی نداری. نانواییها هم که مجبورند از کارت نان استفاده کنند، ترجیح میدهند نانشان را به کسانی بدهند که کارتدار و شهروندان ایران هستند. مهاجر همیشه آخر صف است، آن هم اگر صفی برایش وجود داشته باشد.