من، وحیدالله حضرتی، جوان ۲۳ ساله از شهر کابل، پایتخت افغانستان هستم که حدود یک ماه پیش به افغانستان بازگشته‌ام. این بازگشت اما نه از سر رضایت؛ بلکه به دلیل فشار، تهدید و اجبار از سوی دولت ایران صورت گرفته است. پنج سالی را که در ایران به سختی کار کردم و با تلاش بی‌وقفه برایم زندگی قناعت‌بخش ساختم، ناگهان با یک «مهر خروج» بر برگه سرشماری‌ام، بی‌ارزش و بی‌نتیجه شد.

به ما گفته شد که قرار است برای مهاجران کارت الکترونیکی صادر شود و برای ثبت‌نام به اداره امور اتباع و مهاجرین خارجی فراخوانده شدیم. من نیز مانند بسیاری از مهاجران افغان دیگر با امید دریافت این کارت به مرکز مهاجران مراجعه کردم، اما بدون هیچ توضیح خاصی، روی برگه سرشماری‌ام مهر «خروجی» زدند و برایم تنها ۱۵ روز مهلت تعیین کردند تا ایران را ترک کنم. برایم گفته شد که در صورت عدم ترک کشور در این بازه زمانی، مشمول جریمه‌های روزانه سنگین خواهم شد و برای مدت پنج سال از ورود مجدد به ایران محروم خواهم شد. این تهدید برای من به عنوان یک مهاجر بی‌پناه، جدی و پرهزینه بود و ناچار شدم، برخلاف میل باطنی‌ام، ایران را ترک کرده و به افغانستان بازگردم؛ کشوری که سال‌ها پیش به دلیل فقر و بیکاری آن را ترک کرده بودم.

پنج سال پیش، پس از پایان دوره مکتب، درحالی‌ که تازه پا به دنیای بزرگسالان گذاشته بودم و تنها ۱۸ سال سن داشتم، شرایط سخت اقتصادی خانواده‌ام و نبود فرصت‌های شغلی در کشور، وادارم ساخت تا افغانستان را ترک کنم و راه مهاجرت را در پیش بگیرم.

مهاجرت به ایران برای من یک انتخاب نبود؛ بلکه راهی برای بقا و تأمین حداقل معیشت خانواده‌ام بود. پس از ورود به آن کشور، توانستم در یک شرکت تولیدی پوشاک مشغول به کار شوم. من از ساعت ۸ صبح تا ۸ شب به کارم ادامه می‌دادم و با وجود خستگی کار، پس از پایان شیفت، به تمرینات ورزشی خود می‌پرداختم.

ورزش برای من تنها یک علاقه نیست؛ بلکه مسیری برای رشد فردی، تقویت روحیه و حفظ سلامت جسمی و روانی‌ام محسوب می‌شود. من در رشته‌های ژیمناستیک، ورزش‌های زورخانه‌ای و بوکس فعالیت حرفه‌ای داشته‌ام و با نظم، تمرکز و پیگیری مداوم، توانستم بدن و روح خود را در شرایط سخت مهاجرت حفظ و تقویت کنم.

من از دوران حضورم در افغانستان به ورزش علاقه‌مند بودم و فعالیت‌های ورزشی را به طور جدی دنبال می‌کردم. پس از مهاجرت به ایران نیز، با وجود تمام دشواری‌ها و فشارهای ناشی از زندگی مهاجرت، هرگز ورزش را رها نکردم و تمریناتم را به طور منظم ادامه دادم. این تلاش‌ها باعث شد تا در مدت اقامتم در ایران، به تیم ورزشی مهاجران راه پیدا کنم و بتوانم توانایی‌هایم را در سطح گروهی و رقابتی نیز به نمایش بگذارم و چندین مدال دریافت کنم.

با این حال، زندگی در ایران برای یک مهاجر افغان، همواره با دشواری، تبعیض و فشار همراه بود. رفتارهای تحقیرآمیز، محدودیت‌های گسترده و اخاذی‌های رسمی و غیررسمی از مهاجران افغان، بخشی از واقعیت تلخ زندگی ما در آن کشور بود.

مهاجران برای هرگونه فعالیت رسمی، از جمله دریافت مجوز کار، تمدید اقامت، دریافت کارت شناسایی یا حتی ثبت‌نام برای کارت‌های خدماتی، مجبور به پرداخت مبالغ سنگین بودند. کوچک‌ترین تخلف یا تأخیر در این روندها، با تهدید به اخراج یا بازداشت همراه می‌شد.

طرح صدور کارت الکترونیکی نیز که در ابتدا به عنوان گامی برای سامان‌دهی مهاجران معرفی شده بود، در واقع به ابزاری برای فیلتر کردن و حذف سیستماتیک بخشی از این جامعه آسیب‌پذیر تبدیل شد.

اکنون که به کابل بازگشته‌ام، با خانواده‌ام در منطقه «کارته‌نو» زندگی می‌کنم. ما یک خانواده پرجمعیت ۱۴ نفره هستیم که تنها برادر بزرگ‌ترم وظیفه‌ی دایمی دارد. در پنج سالی که در ایران بودم، توانسته بودم بخشی از بار اقتصادی خانواده را به دوش بکشم، اما اکنون با بازگشت ناخواسته‌ام به افغانستان، نه‌ تنها منبع درآمدی برای خانواده حذف شده؛ بلکه فشار اقتصادی بر دوش تنها نان‌آور خانواده ما سنگین‌تر از گذشته شده است.

در طول یک ماه گذشته، به شدت در جست‌وجوی کار بوده‌ام، اما متأسفانه در شرایط فعلی افغانستان، فرصت‌های شغلی بسیار محدود است. روزها به امید یافتن کار از خانه بیرون می‌روم و عصرها، ناامید و خسته اما با حفظ عزت‌نفس بازمی‌گردم. این وضعیت تنها مربوط به من نیست؛ بلکه بسیاری از جوانان مستعد و تحصیل‌کرده‌ی افغان، با وجود داشتن توانایی، دانش و تجربه، به دلیل کمبود فرصت‌های شغلی در کشور، در شرایط مشابهی به سر می‌برند.

با وجود همه‌ی مشکلات، من همچنان امیدوار و پرتلاش باقی مانده‌ام. نمی‌خواهم سربار خانواده باشم. سعی می‌کنم به هر طریقی مشغول شوم، هرچند کار ساده یا کم‌درآمدی باشد.

در کنار آن، تمایل دارم فعالیت‌های ورزشی‌ام را نیز ادامه دهم. ورزش برای من نه‌تنها راهی برای پرورش جسم، بلکه ابزاری برای حفظ روحیه و مقاومت در برابر شرایط سخت زندگی است. اگر امکانات و حمایت‌هایی فراهم شود، آماده‌ام با تمام توان، در هر زمینه‌ای که فرصت فراهم گردد، فعالیت کنم، بیاموزم، رشد کنم و دوباره برای خود و خانواده‌ام آینده‌ای بسازم.

تنها چیزی که امروز از جامعه‌ی بین‌المللی، نهادهای مدافع حقوق مهاجران و دولت‌های مسئول تقاضا دارم، «فرصت» است؛ فرصتی برای کار، زندگی و ساختن آینده‌ای شرافتمندانه. من تقاضای کمک مالی یا امتیاز خاصی ندارم؛ یگانه خواسته‌ام، برخورد انسانی، فرصت برابر و حق تلاش برای آینده‌ای روشن‌تر است.

پنج سال از عمرم را در غربت، با زحمت، محرومیت و امید سپری کردم و اکنون به نقطه‌ی صفر بازگشته‌ام. اما هنوز ایمان دارم که اگر صدای من و امثال من شنیده شود، اگر نهادهایی باشند که دست حمایت‌شان را به سوی ما دراز کنند، می‌توانیم دوباره برخیزیم و مسیر زندگی‌ خود را تغییر دهیم.