من نیکزاد باشنده اصلی ولایت پنجشیر هستم و در دوره جمهوریت بیش از شانزده سال به عنوان تصویربردار در رسانههای خصوصی افغانستان کار کردهام. پس از تسلط طالبان بر کشور، به دلیل سابقه کاریام در رسانهها و همچنان تعلقم به ولایت پنجشیر، احساس خطر میکردم و مجبور شدم افغانستان را ترک کنم. تصمیم دشواری بود، اما چارهای نداشتم؛ زیرا امنیت و آینده خودم و خانوادهام در خطر بود.
در روزهای نخست حاکمیت طالبان بر کشور با همسر و دختر خردسالم راه پرخطر مهاجرت را در پیش گرفتم و به گونه قاچاقی وارد ایران شدم. هرچند در مسیر راه با مشکلات و سختیهای فراوانی روبهرو بودیم، اما چارهای جز تحمل نبود. در ایران نیز به دلیل نداشتن ویزا، شرایط بسیار سختی داشتیم و همیشه با ترس و نگرانی از بازداشت و اخراج زندگی میکردیم.
با این حال، برای تأمین زندگی خانوادهام، توانستم در یک شرکت تولیدی زعفران مشغول به کار شوم و حدود چهار سال در آنجا کار کردم، اما این وضعیت هم پایدار نبود. در یکی از روزهای عادی که طبق معمول برای کار رفته بودم، حوالی ساعت ۱۰:۰۰ صبح، نیروهای پولیس ایران به محل کارم حمله و من را بازداشت کردند. آنها من را نخست به حوزه و سپس به اردوگاه مهاجران منتقل کردند.
رفتار پولیس با من و همه مهاجران دیگری که به گونه غیرقانونی وارد ایران شده بودیم، بسیار توهینآمیز بود. ما را «افغانی بدبخت» صدا میزدند و با الفاظ تحقیرآمیز دیگر خطاب میکردند. آنها هیچ حق انسانی برای ما قایل نبودند. برای رسیدن به اردوگاه، مجبور شدم یک میلیون و ششصد هزار تومان به پولیسها بپردازم و بعد برای رساندم به مرز هرات نیز هشتصد هزار تومان دیگر پرداخت کردم. حتی در شهرداری نیز از من پول گرفتند با این ادعا که در ایران زندگی و کار کردهام، حالا باید پول بدهم. در نهایت، بدون این که اعتراضم را بشنوند، من را به افغانستان اخراج کردند. میخواستم برای آنها تذکر بدهم که من کارمند رسانه هستم و زندگیام در افغانستان در خطر است و دیگر این که خانوادهام تنها هستند، اما کسی به صدایم گوش نداد.
اکنون نزدیک به یک ماه است که به افغانستان بازگردانده شدهام؛ درحالی که خودم در شرایط بسیار سختی زندگی میکنم، خانوادهام هنوز در ایران هستند و به طور موقت در خانه پسر کاکایم زندگی میکنند. در اصل با توجه به سختگیریها پولیس ایران، قصد داشتم به کشور برگردم و منتظر دریافت مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان پول پیشپرداخت خانه اجارهای بودم که برای اقامت در ایران اجاره کرده بودم.
صاحبخانه ما که شهروند ایران بود، هنوز پولم را نپرداخته بود. او از دادن پول پیشپرداخت خودداری میکرد و هر بار بهانه جدیدی میآورد. این مبلغ تنها امید برای بازگشت خانوادهام به افغانستان بود؛ چون پول دیگری برای سفر، کرایه خانه یا حتی تهیه غذا نداشتم.
علاوه بر آن، ۱۳ میلیون تومان از حقوقم نیز نزد کارفرمای سابقم باقی مانده است. بارها با او تماس گرفتم و خواهش کردم که این مبلغ را به همسرم بدهد؛ زیرا او کار نمیکند و هیچ منبع درآمد ندارد، اما کارفرما برایم میگوید: «پول ندارم، جنگ است، شرایط سخت است.» باور دارم صاحبکارم مانند صاحبخانهای که در آن زندگی میکردم، حاضر نیست معاشم را برای خانمم بپردازد.
از سوی دیگر، سرمایه و وسایل خانه در افغانستان ندارم. زمانی که تصمیم گرفتیم افغانستان را ترک کنیم، همه وسایل خانه خود را فروختیم تا هزینه سفر را تأمین کنیم. حالا که من اخراج شدهام و خانوادهام در ایران هستند، بیخانمان و بیپول موقتاً در خانه برادرم زندگی میکنم. توان پرداخت هزینههای زندگی در افغانستان را ندارم؛ نه کرایه خانه، نه نان، نه لباس و نه دارو. از همه مهمتر، آیندهام تاریکتر از گذشته است و هیچ راه روشنی در پیشرو ندارم.
من از بیکاری، گرسنگی و تهدید طالبان فرار کرده بودم، اما حالا در کشور خودم نیز با ترس و به گونه پنهانی زندگی میکنم. به دلیل سابقه کاریام در رسانه و تعلقم به ولایت پنجشیر، احساس خطر جانی دارم و مجبورم در خفا بمانم و هویتم را به کسی فاش نکنم.
خانوادهام نیز در ایران در وضعیت ناامن و بیسرنوشت روزوشب خود را سپری میکنند و ما هر لحظه نگران یکدیگر هستیم. نگاه جامعه و پولیس ایران نسبت به مهاجران افغان، انسانی نیست. ما را به چشم دشمن مینگرند؛ نه یک انسان آسیبدیده که از جنگ و ناامنی فرار کرده است.
آنچه بر من و خانوادهام گذشت، ترکیبی از آوارگی، فقر، تحقیر و بیعدالتی است. نه در ایران امنیت و کرامت داشتیم و نه اکنون در افغانستان راهی برای ادامه زندگی دارم؛ زیرا اینجا مانند کشورهای دیگر به ویژه مانند ایران زمینه کار فراهم نیست و نمیدانم تا چه زمانی میتوانم در خانه برادرم به عنوان مهمان زندگی کنم.
یادداشت: نام این بازگشتکننده اجباری به افغانستان به دلایل امنیتی در این روایت ذکر نشده است.